آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

عسل باران من

اردیبهشت 91/آب بازی

عزیزم امروز اولین باری است که تو استخر کوچولوت آب بازی کردی.اولش میترسیدی کامل بشینی توش ولی بعدش که خوشت اومد هر روز استخرو نشون میدادی که آب بازی کنی.دوست دارم در آینده شناگر خوبی بشی ...
1 مهر 1391

اردیبهشت 91/سرسره بازی

گلم این اولین باری بود که خودت بدون کمک از سرسره اومدی پایین.چه ذوقی میکردی که بعد از پایین اومدن میتونی بپری تو بغلم.امیدوارم در آینده هم اعتماد به نفس داشته باشی و روی پاهای خودت بایستی. ...
1 مهر 1391

9 اردیبهشت 91/روستای زیبای ابیانه

پسرم ،ما در مسیر به روستای ابیانه هم سر زدیم.خیلی زیبا بود.من تا به حال روستای به این تمیزی ندیده بودم.چون خاکش سرخ بود همه خانه های کاه گلی هم سرخ بودند.همین طور که می گشتیم باد تندی وزید و باران و تگرگ شدیدی شروع شد.خوشحالم که برای تو کاپشن برداشته بودم ولی خودمون موش آب کشیده شدیم. ...
1 مهر 1391

6-9 اردیبهشت 91/اولین سفر آرتین/اصفهان

پسرم این اولین سفری بود که با هم میرفتیم.به اصفهان نصف جهان.خداروشکر تو اولین سفرت خیلی خوب بودی و ما رو اذیت نکردی.مهم تر از همه این که مریض نشدی و به همه خوش گذشت.تو این سفر عمو رضا،زنعمو رویا و رامتین همراه ما بودند.ما به باغ هشت بهشت،باغ پرندگان،سی و سه پل ،پل خواجو و ... هم رفتیم.تو خیلی خوشحال بودی که یه جای جدید رو میدیدی.     ...
1 مهر 1391

اردیبهشت 91/آرتین گرسنه

یعنی تو میخوای اون همه رو بخوری؟؟؟؟؟ تازه میدونی از کجا اومدیم؟یعنی تو این روز اونقدر خدا بهمون رحم کرد که نگو.از دست تو بچه.خدا رحمتش کنه حاجی دایی فوت کرده بود (عموی بابا ) رفته بودیم بهشت سکینه،تو صندوق پرون روی سویچ ماشین رو زدی و من پیاده شدم تا در صندوق را ببندم ولی تا پیاده شدم و در رو بستم که یه وقت نیوفتی ،در ماشین رو قفل کردی و موندی تو ماشین.حالا در صندوق بازه و صدای دزدگیر ماشین تو قبرستون پیچیده.من در صندوق رو نبستم شاید بشه کاری کرد.تو سویچ دستت بود و میخندیدی و ما از استرس نمیدونستیم چیکار کنیم؟خداروشکر بعد از چند دقیقه دوباره خودت دزدگیر رو زدی و در ماشین باز شد و ما سریع در رو باز کردیم.تازه بعد از اون اتفاق که به خیر گذش...
31 خرداد 1391